-
۱۰ دی ۱۴۰۱
-
بازدید: ۵۵۹
به نام آفریدگار زیبایی ها، به راستی چرا جایگاه و جنس «خدمت دلی» برخی از مسئولان شهری و استانی ما در حرم مطهر رضوی، این قدر «عوام پسند» و «سطحی انگارانه» شده است؟
رقابت سر کفشداری ها کجا و رفاقت در رفع خلأهای مدیریتی و اجرایی مضجع منور امام رضا(علیه السلام) بویژه کمکهای فکری و فرهنگی به مدیران تلاشگر این روضه ی منوره به منظور خدمت بهتر، کجا؟!
بپذیریم که واقعاً اداره ی «عتبه ی رضویه» با بیش از یک میلیون متر مربع زیربنا و گنجایش ۷۰۰ هزار نفر، کار بسیار سختی است، بویژه در مناسبت های خاص که آمار تشرف فقط طی چند روز، میلیونی می شود و همه ساله عبور سلامت از این اتفاق نادر در جهان اسلام، چیزی است شبیه به معجزه!
تا امروز گمان می کردم مدیران عالی این نگین انگشتری مشهد، حتماً از مساعدت های فکری و فرهنگی مسئولان دستگاه های اجرایی استان و نهادهای شهری، خیلی بهره مند هستند و در این توفیقات، آنها هم شریک، ولی تمام این هیمنه، با یک اتفاق ساده، طی دو سه روز گذشته متأسفانه ریخت!
از اینجا شروع کنیم: همه می دانیم که هر چیزی در این عالم، آفت و آسیبی دارد و باید مراقب بود تا از گزند آفات در امان بماند - حتی دین که یکی از آفتهایش، شهرتجویی است - ولی نمی دانستیم که دامنه ی این تبعات، به «کفشداری حرم مطهر رضوی» هم رسیده، به گونهای که برخی از مسئولان محلی ما را، بدجور «نمک گیر» و از اصل وظیفه، «غافل» کرده است.
نمک گیر بدین جهت که همه مکرر دیده و شنیده ایم زوار رضوی بویژه زائران غیرایرانی از کفشداران، طلب نمک و پارچه ی متبرک می کنند و آنها هم با گشاده رویی تقدیم کرده، وقتی هم که تمام می شود، با بزرگواری عذر میخواهند.
ولی هرگز احتمال نمیدادیم این نمک ها، بالاخره کار دست برخی از مسئولان ما بدهد و جوری آنها را نمک گیر و پابند و غافل شان کند که فقط کفش و فرش را ببینند و تابلوی بیابانی زشت و نقص به آن بزرگی روی دیوار مقابل کفشداری را هرگز! حال حکایت آن تابلوی بیابانی چیست؟ در ادامه خواهیم گفت.
البته همین ابتدا متذکر شویم - هرچند ناگفته هم پیداست - مخاطب ما، خیل عظیم مسئولان خدوم و زحمتکش شهری و استانی که بدون هیچ چشم داشتی، شبانه روز در حال خدمتگزاری به زائران و مجاوران شهر و دیار امام مهربانی ها بوده و بعد از ساعات اداری، خالصانه و بی ادعا، لباس خادمی به تن کرده و بی سر و صدا در جای جای این حرم نورانی مشغول فعالیت و خدمت رسانی اند، نیستند، که به سهم خود، مساعی آنان را نیز ارج می نهیم و دست و پیشانی شان را هم می بوسیم.
بلکه معدود افراد خادم نمایی اند که آن چنان محو کفش و کفشداری می شوند که اولاً یادشان می رود در ساعات اداری و روز غیر تعطیل، جایشان آنجا نیست! - که حرام بَیّن شرعی است - بلکه وظیفه یشان پشت میز خدمت بودن است و در دسترس ارباب رجوع تا حقوق و مزایای دریافتی از بیتالمال مسلمین حلال و طاهر خود و اهل و عیالشان باشد.
این یعنی چه که برخی از این شیفتگان خدمت، همان لحظه ی ورود به رواق، تلفنی از مقام مسئول مربوطه در حرم، کسب اجازه و تمنّا می کنند - و در واقع او را تحت فشار می گذارند - تا در یک فضای دو - سه متری محقر، چهار نفره مشغول به کار شوند؟! از این تماس و لحن ملتمسانه، معلوم می شود این حضور، یهویی و خارج از جدول اسامی آن روز خدام است و گرنه چه نیازی به تماس تلفنی و التماس داشت؟
ثانیاً، عجیب تر آن که این بزرگواران ذوب در خدمت، بیشتر در کفشداری های اصلی و پر رفت و آمد مانند صحن جمهوری که بیشترین حجم زائر مجاور ورودی از سمت غرب درندشت مشهد را دارد، رؤیت می شوند و از سمت شمال و الندشت مشهد، کمتر کسی داوطلب خدمت می شود!
به عنوان مثال، اگر واقعاً، بحث ادعای خدمت خالصانه و کسب ثواب و اجر بیشتر را دارند، چرا حتی یک بار دیده نشده که همین برخی ها، مثلاً کفش زوار غیرایرانی را در رواق دارالمرحمه تحویل بگیرند که اتفاقاً ثواب بیشتری هم دارد، چون این حضرات دست کم به یک زبان خارجی آشنایی دارند و به راحتی می توانند از پس یک گفتوگوی دوستانه با این زوار مظلوم و بی پناه برآمده و دلهایی را خوشحال سازند؟
در شرح حال مظلومیت و غربت همین زوار و شیعیان سرسپرده همین بس که چه هنگام ورود به حرم مطهر و چه زمان نشستن در صفوف نمازهای جماعت، از خدام حرم میخواهند تا اجازه ندهند کسی از آنان عکس و فیلمی بگیرد، حتی با تلفن های همراه!
چراکه برخی از زوار عرب زبان خصوصاً از کشورهای حاشیه ی خلیج فارس و بویژه عربستان سعودی، برای حفاظت سیاسی و امنیتی از خود و خانواده یشان، مجبورند مستقیماً به مشهد پرواز نداشته باشند.
لذا ابتدا به کشور یا شهر واسطی عزیمت کرده و دوباره از آنجا به مشهد سفر می کنند تا هنگام مراجعت به موطن خود، محدودیت و مشکلی برای آنان حادث نشود و به همین دلیل، چه بسا برای دل خودشان هم، احتیاطاً عکس و فیلمی نگیرند.
حال اجر و ثواب خدمت به این زائران مظلوم کجا و شرح حالی که رفت، کجا؟ بگذریم که همه ی این مطالب را گفتیم تا این مهم را از باب «ان الذکر تنفع المؤمنین» مجدداً یادآور شده که به راستی چرا جایگاه و جنس خدمت دلی برخی از مسئولان ما در حرم رضوی، این قدر عوام پسند و سطحی انگارانه شده است؟
رقابت سر کفشداری ها کجا و رفاقت برای رفع خلأهای مدیریتی و اجرایی مضجع منور امام رضا(علیه السلام) بویژه کمکهای فکری و فرهنگی به مدیران تلاشگر این روضه ی منوره به منظور خدمت بهتر، کجا؟!
حکایت اول: با گریه می گفت و بدنش میلرزید: امام رضا علیه السلام در عالم رؤیا به من فرمودند: «انصاری*، از این که به حرم ما نمی توانیی بیایی، ناراحت نباش، تا می توانی به زوار من خدمت کن، ما زیارت تو را از همان چهارراه شهدا قبول میکنیم!»
ای کاش نوع زیارت و جنس خدمت دلی و حسّی برخی از همین حضرات، این چنین «انصاریگونه» میشد یا همچون «سیده اسماء*» خوش سلیقگی به خرج داده و هنر میکردیم تا غصهای از دل اهل بیت علیهم السلام بزداییم که کار با دستار و گندم و آرد هم بود، اما هیچ کدام در تاریخ اسلام به اندازه ی حکایت عماری چوبین زهرای مرضیه(س)، ماندگار نشد و دل یگانه دخت نبی اسلام را خرسند نکرد.
به تعبیری دیگر، ای کاش، سنخ کمک هایمان بیشتر فکری و فرهنگی می شد، کما این که عقل کل عالم امکان، وجود مقدس رسول خدا(ص) هم می فرمایند: اعظم صدقات، صدقه ی فرهنگی است. و قرآن کریم هم می فرماید: وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا، هر کس، انسانی را حیات (هدایت) بخشد، گویى که تمام مردم را زنده (هدایت) کرده است.
حکایت دوم: نگاهم به او بود، هی خم می شد و هسته ی خرمایی یا خرده زباله ای را از روی فرش های حرم رضوی جمع می کرد و زیر لب زمزمه می کرد: یا امام رضا(ع)، شما هم کرم کن و زباله های قلب من را پاک کن؛ دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم رفیق قدیمی، تو یکی از مسئولان مهم و اثرگذار این شهری، هنر کن و آن چشم نازک بین و نکته سنجت را خرج هسته ی خرمایی نکن که اگر تو برنداری، خادمی، زائری بر می دارد و تازه، کسی هم بر ندارد، هیچ اتفاقی نمی افتد؛ اما تو را به جان ولی نعمت مان، آقا امام رضا(ع) بلند شو و ببین وسط پذیرایی خانه ی حضرت، داربستی به قصد تعمیرات زدند، دستشان درد نکند، ولی چرا آن را با کیسه گونی سفید خیابانی! پوشانده اند؟ یا حالا پوشانده اند، چرا بر رویش تابلوی نامناسب، نازیبا و غیر لازم «احتیاط» که مخصوص جاده و کوه و بیابان است، با سیم مفتول آویز کردند؟ آن هم نه در گوشه ی دورافتاده از حرم، بلکه پنجاه متری مضجع منور و دقیقاً سمت قبله ای که همه ی زوار به خاطر اقامه ی نماز زیارت، رویشان دائم به سمت اوست و می بینند و افسوس می خورند؟!
قرار شد به اتفاق هم، این بد سلیقگی را به مسئولان عمرانی حرم گوشزد کنیم. تصویر زشتی که هر بار دیدنش مانند پتکی بر سر هر زائر بویژه زوار غیرایرانی فرود می آید، کاری که هیچ کس در پذیرایی خانه ی خودش هم نمی کند، تا چه برسد به دارالضیافه ی رضوی و مهبط و مطاف ملائکه!» افسوس...
میانه ی راه اتفاقاً به یکی از مدیران عالی رتبه ی ارتباطات و تبلیغات حرم برخوردیم، خواستیم به او این مسأله را مطرح کنیم که عذرخواست و گفت عجله دارد و باید برای شرکت در جلسه هماهنگی بزرگداشت سردار سلیمانی در حرم، به بخش اداری برود!
مدیرکل فرعیات و چسبیدن به کفشیات!
لاجرم از هم جدا شدیم و قصد خروج از حرم را داشتم تا گلایه ام را با مدیر عالی حرم در میان بگذارم. اتفاقاً پس از عبور از مقابل همین دسته گل مدیریتی حوزه ی عمرانی و رسیدن به نزدیکترین کفشداری به آن، به یکی دیگر از همین حضرات مدیران عالی رتبه ی استان برخورد کردم.
مدیرکل سازمان بسیار مهمی در استان که هر هفته، دست کم یک بار مصاحبه و تصویرش را در سایت ها و خبرگزاری ها یا صدا و سیمای استانی می بینیم. با روپوش سبز، با روی گشاده و با دستکش و محاسن سفید، کفش های زائران را دریافت و تحویل می داد!
هم چنان که مشغول ایفای وظیفه بود، در باره ی این صحنه ی عجیب و غریب با این رفیق قدیمی سی ساله، گفت و گو کردم و گلایه که آقای مدیرکل! نفر اول بزرگترین و عریض و طویل ترین دستگاه اجرایی شهر و استان، شمایی، آن موقع مقابل دیدگان شما و این نازیبایی و این سکوت؟ چرا؟
من که امروز، برای اولین بار بود دیدم، ولی شما که برای خدمت، زیاد به حرم مشرف می شوی و این صحنه ی نازیبا را مکرر می بینی، چرا متذکر نشدی تا رفع کنند؟ برای شما که خرجش یک تلفن ساده است و بس! خداوکیلی به تعمیرکار اتاق کار خودت، چنین اجازه ای را می دهی که چنین کند؟ مضافاً به وی گفتم:
آقای مهندس، شما و کفشداری؟! آیا بهتر نیست به جای مدیریت کفش و فرش، به فکر عرش و پرورش باشی؟ آیا این رسالت زمین مانده، مورد رضایت بیشتر عالم آل محمد(ص) نیست که پروانه وار اطراف این حرم نورانی بچرخی و به اتکای قریب به سی سال سوابق مدیریتی و تجارب اجرایی در داخل و خارج از استان و حتی در سمتی در خود همین آستان مقدس، کم و کاستی ها را با آن نگاه تیزبین و نکته سنج ات به همکاران سابق ات گوشزد کنی؟
پاسخ هایش، طفره آمیز و بلکه ناامیدکننده بود. می گفت: «فلانی، سخت نگیر، من هفته ای یک بار و آن هم آخر هفته، از کار و زندگی فرار می کنم و به این آستان ملکوتی پناه می برم آن هم برای آرامش دل خودم، احساسی خوشی که در این خدمت دارم، به من انرژی می دهد تا هفته ی بعد را با انرژی و توان بیشتری کار کنم.»
کوتاه سخن آن که برای دلخوشی من هم که شده، قول پیگیری عاجل داد و گفت فردا اگر همین موقع به حرم بیایی، مطمئناً این تابلوی بیابانی زشت و آن پوشش خیابانی نامناسب را در اینجا نخواهی دید.
آن را که خبر شد، خبری باز نیامد!
سه روز بعد، به محض ورود به حرم مطهر، یکراست به سمت صحن جمهوری و مضجع منور به راه افتادم و خرسند و امیدوار که دیگر آن پوشش آزاردهنده و آن تابلوی برزخی را نخواهم دید. اما متأسفانه همچنان آن تابلوی هنری! و آن پوشش فاخر و وزین! برقرار بود و سایه اش مستدام بر سر زوار ایرانی و غیرایرانی بارگاه منور رضوی!
یاد وعده و وعیدهایی آقای مدیرکل بدقول افتادم که چه بسا همان موقع، در جلسات هماهنگی مسئولان استان بود و در حال قول دادن به دیگران و چاره جویی برای حل مشکلات شهر و استان!
خیلی ناراحت بودم و به قصد خروج از رواق به راه افتاده تا حضوری به مدیریت بخش عمرانی حرم گوشزد کنم! در واقع به آن دوست قدیمی، سخت کوش و بزرگواری که نزدیک به دو دهه، معاون ثابت سه شهردار سابق مشهد بود، بگویم که اولاً خسته نباشید و خداقوت از بابت نوسازی ها و تعمیرات، ثانیاً، ما زیاران چشم یاری داشتیم! شما دیگر چرا؟!
شما که چه برای مأموریت کاری و چه با هزینه ی شخصی، سفرهای خارجی زیادی رفتید، مگر ندیدید که در کلان شهرهای حتی آسیایی، در بافت مرکزی و قدیمی شهر که جنبه ی آثار تاریخی دارد، کسی حق ندارد نمای بیرونی عمارت خود را تغییر دهد؟ داخل هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد اما بیرون بنا، هرگز!
بلکه ابتدا کارشناس مدیریت شهری از نمای بیرونی آن عمارت عکس گرفته و مستندسازی می کند، بعد مشروط به شبیه سازی طرح آتی با طرح قدیمی، اجازه ی بازسازی می دهد و از همه مهمتر، پیمانکار موظف است تصاویر با کیفیتی از نمای بیرونی این عمارت گرفته و آن را به قطعاتی مجزا، تقسیم و سپس چاپ کند. (در گذشته با نقاشی روی پارچه یا برزنت صورت می گرفت و امروزه با چاپ روی بنر)
سپس داربست یا سازه ای را با فاصله ی یک متری از نما، مستقر کرده و آن نقاشی ها یا بنرها را روی این سازه نصب می کردند تا تمام عملیات ساختمانی، پشت این سازه انجام شود. بدین صورت، علاوه بر رفع مزاحمت برای همسایگان، حتی عابران پیاده و خودروهای سواری هم متوجه عملیات ساختمانی در این منطقه نمی شدند و زیبایی بصری و چهره ی شهری هم آسیب نمی دید!
حال، می خواستم با یادآوری این مهم، به ایشان بگویم مرحبا، شما که در بیرون رواق های حرم مطهر و در صحن ها، مشابه این کار را انجام می دهید (یعنی سازه ای می زنید و بنری با نقش و نگاری اسلامی روی آن نصب می کنید و کارگران را پشت آن می فرستید تا زیبایی بصری صحن ها تحت تأثیر سیمان و شن و گچ قرار نگیرد)، اما به راستی چرا این کار را در داخل حرم مطهر رضوی که مهمتر است، انجام نمی دهید؟!
این در حالی است که در دوران طولانی تصدی مسئولیت در شهرداری مشهد، برای تعمیر بخشی از موزه یا نگارخانه ای در شهر، مقید به رعایت این ضوابط شهرسازی بودید و به خوبی عمل می کردید، اما چه شده که در داخل حرم مطهر - این گنجینه ی غنی هنر معماری اسلامی و اثر فاخر و کهن ایرانی که میلیون ها مرتبه مهمتر و حساس تر از موزه و نگارخانه و بافت مرکزی یک شهر قدیمی است - به جای شبیه سازی نما و انجام عملیات نوسازی پشت آن، با وصله و پینه و با یک داربست معمولی و یک گونی خیابانی و یک تابلوی بیابانی غیر لازم، می خواهید سر و ته کار را هم آورده و فیصله دهید؟!
دوباره آفتاب آمد دلیل آفتاب و شاهدی که از غیب رسید!
اما پس از این حدیث نفس ها، دقیقاً زمان خروج از رواق، دوباره در همان کفشداری همیشه متبرک به قدوم والیان شهر، با مقام مسئول دیگری برخورد کردم، اما این بار، یکی از مسئولان ارشد شهرداری منطقه ی ثامن بود که به جای داخل کفشداری، در کنار آن ایستاده بود و در حال رایزنی تلفنی و جلب رضایت مسئول مربوطه تا به وی اجازه دهد ساعاتی در این فسقل جایی که سه نفر به زور در آن فضای کم امکان کار داشتند، به عنوان نفر چهارم! وارد شود که بالاخره موفق هم شد.
با توجه به رفاقت ۱۳ ساله، دوباره همان موضوع و همان گلایه ها مطرح شد و این که رفیق شهردارچی، شما کجا و اینجا کجا؟ آن هم این ساعت روز؟! بهتر نیست به جای اصرار به خدمت کفشداری که از هر کسی بر می آید، کمکی، راهنمایی، ایده ای، چیزی به مدیران عمرانی حرم هدیه کنی تا کمتر شاهد این نازیبایی ها و بدسلیقگی های موردی باشیم؟ هر چند که فقط همین یک مورد نادر، بدجور دارد آبروی هم استان و هم آستان را با هم می برد.
عذر تقصیر خواست و می گفت: «فلانی، من که الان مشغول کفشداری هستم و نمی توانم دنبال این کار بیفتم. ولی خیالت راحت، فردا اگر همین موقع به حرم مشرف شوی، مطمئن باش که این صحنه را نخواهید دید!» چقدر جمله هایشان هم شبیه به هم است. دقیقاً یاد صحبت آقای مدیرکل افتادم که سه روز پیش، عیناً همین وعده را داد و عمل نکرد!
به او یادآور شدم در استخدام نهاد زحمت کشانی هستید که فقط یک قلم، چهارده سال تمام، با برپایی جشنواره ی باشکوه هنرهای شهری مشهد، سعی داشته تا از سه راهی طرق گرفته تا پلیس راه اول جاده ی قوچان، کلی نمادها، آلمان ها و آثار حجمی زیبا، پرمفهوم و دیدنی را تولید کرده و مانند درختی در مقابل دیدگان زائر و مجاور بکارد و شهر را زیبا و با طراوت کند.
یا در تلاش است با رنگ آمیزی و طراحی نقش و نگارهای هنری و چشم نواز، عیوب و زشتی های دیوارها و سطوح نازیبای معابر شهری را بپوشاند، اما به راستی نمی دانم شمایی که از اصل و اساس، کارت همین است، چطور نازیبایی مثلاً سه راهی طرق و طرقبه را می بینی و به فکر رفع آنی، اما این صحنه ی ناباورانه در داخل رواق، نزدیک مضجع منور و روبروی همین کفشداری که زورکی داخلش جا شدی را نمی بینی و بی تفاوتی؟!
بهای بهشت خدمت، کار عالمانه است نه دلانه!
خلاصه آن که چطور می توان از معدود جماعتی که اوج تفکر خدمتی شان، هنر کفشداری و فراشی و دربانی و... است، حال یا به امید کسب ثواب یا برای آرامش دل خودشان، توقع و انتظار داشت تا ایده های خلاقانه و مبتکرانه، منعطف و فناوری محور ابداع و ارائه تا چه برسد به آن که بخواهیم خود را جای یک زائر غیرایرانی رضوی بگذارند و با عینک آنان در این یک میلیون متر مربع فضای ملکوتی، فقط قدم بزنند و کم و کاستی های احتمالی را ببینند و به مدیران عالی حرم گوشزد کنند، تا ثمرات مساعی حدود ۶۰ هزار خادمی که در حرم مطهر رضوی مشتاقانه و خالصانه خدمت می کنند، بی عیب و نقص به بار بنشیند و در پایان شب، خستگی کار بر تن کسی نماند.
کاش روزی برسد برخی از همین بزرگوارانی که تمام داشته های مادی و معنوی آنان از جمله میز و پست مسئولیت و آبرویشان در شهر و استان، مرهون عنایت ولی نعمت مان حضرت امام رضا علیه السلام است، کمی با خود خلوت کنند و معرفت افزایی که اگر طبق روایات، شرط قبولی زیارت، معرفت زائر است، پس شرط قبولی خدمت هم معرفت خادم است و بس!
این که اگر به قصد خدمت به حرم عالم آل محمد (ص) مشرف می شوند، خواسته ی دل و هوای نفس را کنار گذاشته، باری را بردارند که بر زمین مانده، حتی اگر پیش پا افتاده هم قلمداد شود. دقیقاً مانند همین ایده ی ناب اما ساده ی استقرار جایگاه شارژ برقی تلفن همراه زائران در رواق امام که امروزه از نان شب هم برای زوار واجب تر بود.
یا وظیفه ای را قبول کنند که از عهده ی کمتر کسی بر می آید، نه آن که افضل خدمات یعنی ارائه ی ایده هایی ناب، خلاقانه و منعطف متکی بر «نگرشی سیستمی و جهان شمول»، مبتنی بر «راهبردهایی دانش بنیان و مهارت محور» و مستقر بر «راهکارهای نوین و فناوریک» را رها کرده و مشغول کار و خدمتی شوند که یک کارگر زحمتکش ساده و کم تجربه هم به راحتی از عهده ی انجام آن بر می آید که چی؟ برای دل خودم کار می کنم!
گر معرفت دهندت بفروش کیمیا را ... گر کیمیا دهندت، بی معرفت گدایی
درود و بدرود
________
پاورقیها:
*آقای انصاری، مدیر یکی از شرکتهای زائرپذیر عراقی است که سالهاست دفترش در هتل الغدیر مشهد واقع در چهارراه شهدا (یک تقاطع مانده به حرم مطهر رضوی به فاصلهی ۵۰۰ متر ) است و به زبان فارسی هم کاملاً مسلط، ۱۳ سال پیش، با او آشنا شدم. روزی مقابل هتل، با هم روبرو شدیم و احوال مرا پرسید و به مجرد آن که فهمید مدتی توفیق تشرف به حرم مطهر را نداشتم و ناراحتم، دست مرا گرفت و به داخل دفترش برد. گفت اگر این خاطرهی من را بشنوی، دیگر نه تنها ناراحت نمیشوی، بلکه نوع نگاهت به زائر و زیارت هم عوض میشود. میگفت من هم مثل شما به خاطر اشتغال به کار خدمت به زوار غیرایرانی، مدتها بود که نمیتوانستم برای زیارت مشرف بشوم. بارها از خانه به قصد زیارت بیرون میآمدم اما همین که به چهارراه شهدا میرسیدم، دلشوره ی خدمت به زوار و میهمانان امام رضا(ع) که از راه دور به مشهد آمده بودند و این که نکند به من نیاز داشته باشند، من را فرا می گرفت. برخی اوقات هم از هتل تماس میگرفتند و میگفتند یک زائر عرب زبان درخواستی دارد که ما متوجه نمی شویم و به وجود شما اینجا نیازمندیم. بالاجبار، از همان چهارراه شهدا رو به حرم میکردم و با چشم اشکبار سلام میدادم و به هتل میرفتم. یک روز خیلی دلم شکست و تا آخر شب بغض داشتم از این که چرا امام رضا علیه السلام به من اجازهی زیارتش را نمیدهد و با خودم میگفتم حتماً لیاقت ندارم و الا مگر میشود محل کارم کنار حرم باشد، اما نتوانم بروم؟ (از اینجای داستان، هم گریه می کرد و هم دست و بدنش می لرزید) تا این که با همین حال، شب خوابیدم و در عالم رؤیا آن امام رئوف را به چشم دیدم، در حالی که به من خیلی التفات و محبت داشتند، بعد رو به من کرده و فرمودند: «انصاری، از این که به حرم ما نمی توانی بیایی، ناراحت نباش، تا می توانی به زوار من خدمت کن، ما زیارت تو را از همان چهارراه شهدا قبول میکنیم!»
* اسماء بنت عمیس: اشاره به آن شرح حال تاریخی که حضرت فاطمهی زهرا سلام الله علیها در بستر بیماری، عمناک و حزین بودند که پس از رحلت و شهادت، حجم بدن مبارکشان بر روی تابوت نمایان است. اسماء بنت عمیس پیشنهاد داد که در یمن، تابوتها را به شکل جعبه میسازند که بدن کاملاً در آن قرار گرفته و دیگر بدننما نیست. حضرت از این پیشنهاد خوشحال شد و دعایش کرد.